معنی نفوذ کردن
لغت نامه دهخدا
نفوذ کردن. [ن ُ ک َ دَ] (مص مرکب) درگذشتن و فرورفتن. (ناظم الاطباء).
نفوذ
نفوذ. [ن ُ] (ع مص) درگذشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). گذشتن تیر از آنچه بدان آید. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). بیرون گذشتن تیر از آنچه برآن آید. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). رجوع به نفاذ شود. || جاری شدن فرمان و نامه. (غیاث اللغات). روان شدن فرمان. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). روان گشتن قضا و فرمان و آنچ بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). رجوع به نفاذ شود. || اثر کردن. (غیاث اللغات). || (اِمص) روانی. روائی: نفوذ سخن، نفوذ کلام، نفوذ کلمه. (یادداشت مؤلف). || گذر. درگذشتگی و دخول در چیزی و زوژ و فرورفتگی. (ناظم الاطباء). متنفذ بودن. در دیگران اثر داشتن. مطاع و نافذالکلمه بودن به سبب موقعیت علمی یا مالی یا اجتماعی.
نفوذ. [ن َ] (ع ص) رسا و درگذرنده در هر کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). درگذرنده در هر کار. الماضی فی جمیع اموره. نَفّاذ. (از اقرب الموارد). رجوع به نَفّاذ شود.
فارسی به انگلیسی
Infiltrate, Penetrate, Permeate, Pierce, Work
نفوذ
Agency, Breach, Hold, Infiltration, Influence, Leverage, Magnitude, Penetration, Sway, Voice, Weight
فارسی به ترکی
nüfus etmek
حل جدول
رسوخ
فارسی به ایتالیایی
penetrare
فرهنگ فارسی هوشیار
در گذشتن و فرورفتن
نفوذ
رواکی روانی ژرانی، در آیش خلیدن خلش گهی از بهر او خوابش رمیده گهی خارش به دست اندر خلیده (گرگانی ویس و رامین)، هنایش کار سازی (مصدر) فرو رفتن تیر در هدف، اثر کردن تاثیرکردن. یانفوذکلمه. تاثیر کلام: نفوذ کلمه. . . بحدیست که در همان اولین مرحله آشنایی طرف را مسحور خود میکند، جاری شدن حکم و فرمان.
نفوذ پذیری
عدم قابلیت نفوذ مقابل نفوذ ناپذیری.
عربی به فارسی
زدن , وصله کردن , چرم یا پارچه مندرس , پارچه کهنه , کهنه
فرهنگ معین
(نُ) [ع.] (اِ.) اثر کردن در چیزی، داخل شدن در چیزی.
فرهنگ واژههای فارسی سره
راهیابی، رخنه، رهیافت، فروروی
فرهنگ فارسی آزاد
نُُفُوذ، غیر از معانی مصدری مانند نَفاذ، تأثیر، سُلطه و غلبه. نَفُوذ به معنای نَفّاذ است،
معادل ابجد
1110